علم و
انقلاب
بخش سیزدهم: یک
مشکل اساسی در
دنیای امروز: کمبود
اسفناک روش
های علمی و
ماتریالیسم
علمی
مصاحبه
با آردی اسکای
بریک، نشریه ی
انقلاب، 2015
در اوایل
سال 2015 نشریه ی انقلاب
(ارگان حزب کمونیست
انقلابی آمریکا)
مصاحبه ای با آردی
اسکای بریک داشت.
این مصاحبه طی
چند روز انجام
شد و طیف گسترده ای
از مسائل را در
بر می گیرد. آردی
اسکای بریک تحصیلات
حرفه ای خود را
در رشته های محیط زیست
و بیولوژی
تکاملی
گذرانده است.
وی از مبلغین
سنتز نوین
است. در میان
آثار او می توان
از دو اثر نام برد:
علم فرگشت و افسانه ی
آفرینش: واقعیت
چیست و چرا دانستن
آن مهم است و از
گام های نخستین
تا جهش های آینده،
رساله ای در باره ی
ظهور انسان، سرچشمه ی
ستم بر زن و راه
رهایی. پاره های
پیشین ترجمه ی
فارسی این مصاحبه
را در حقیقت شماره ی
71 تا 83 خواندید. اکنون،
بخش سیزدهم را
می خوانید.
یک
مشکل اساسی در
دنیای امروز: کمبود
اسفناک روش
های علمی و
ماتریالیسم
علمی
اسکای
بریک ادامه میدهد:
یکی از
بزرگترین
مشکلاتی که
امروزه با آن
مواجهیم،
کمبود اسفناک
روش های علمی
و ماتریالیسم
علمی است.
مردم عادت ندارند
به عمق مشکلات
بروند تا
ببیند جنبه
های بنیادی
پدیده ها و فرایندها
و نیروی محرکۀ
آنها چیست. در جامعۀ
سرمایه داری
امپریالیستی
چه نیرویی نهادهای
این جامعه را
به پیش
می برد؟
پیشتر از این
درباره تضاد
اساسی سرمایه
داری، یعنی،
تضاد بین
تولید
اجتماعی شده و
تملک سرمایه
دارانۀ آن
صحبت کردیم و
گفتیم که تضاد
میان هرج و
مرج و سازمان
یافتگی
(آنارشی-
ارگانیزاسیون
anarchy/organization)
بیان این تضاد
بنیادین است و
در موردنیروی
محرکۀ آنارشی
در سرمایه
داری صحبت
کردیم. بگذارید
اینطور
بگویم، این
بازی قواعدی
دارد. هر پدیده
طبیعی قواعد
خودش را دارد. در هر
سیستم (یا
نظام) تضادهای
بنیادی وجود
دارند که آن
پدیدۀ مشخص را
جلو می برند،
خصلت آن را
تعیین میکنند
و در عین حال،
پایه و بنیادی
برای تغییر آن
پدیده فراهم
میکنند. مثلا
اگر به فرگشت
بیولوژیکی در
یک گونه گیاهی
یا حیوانی
نگاه کنیم می
بینیم که پایۀ
تغییر در آن
ها را تنوع
ژنتیکی بنیادین
آنها فراهم
کرده است. یا
اگر صحبت از نظام
های اجتماعی
در میان است، می
بینیم «تنش
های» مادی که
در شالودۀ این
نظام ها تنیده
شده اند و
خصلت منحصر به فرد
آن ها را
تعیین
میکنند،
اساسی ترین پایه
های تغییر
اجتماعی را
تشکیل می
دهند. این
مساله درباره
کلیت شیوۀ
کارکرد نظام
سرمایه
داری-امپریالیستی
هم صادق است. آن
تضادهای
بنیادین بزرگ
سرچشمۀ تولید
مشکلات
وحشتناکی
هستند که
حرفشان را زدیم اما
همین تضادها در عین
حال پایۀ
دگرگونی
جامعه در یک
جهت انقلابی
هستند. این طور
نگاه کنید که
تضادهای بنیادین
نظام
سرمایه داری
باعث «سابیده
شدن چرخ دنده
های» آن می
شوند و این
اتفاق به طور
مکرر و در ابعاد
عظیم رخ می
دهد و این
مسئله ای است
که سرمایه
داری دارای
پایۀ مادی
برای حلش
نیست. ممکن است
هر از گاهی
اینجا و آنجا
کمی این چرخ
دنده ها را
روغنکاری
کنند،
مثلا هراز گاهی
به ستمدیدگان
امتیازاتی بدهند ولی
درنهایت قادر
نیستند، به
صورت اساسی
نظامشان را
اصلاح کنند.
خیلی ساده بگویم،
نمی توانند هم
نظام سرمایه
داری-
امپریالیسم را
حفظ کرده و
قواعد پایه ای
کارکرد آن را
به اجرا
بگذارند و هم
تضادهای
بنیادین عظیم
آن را حل کنند. درک
این مسئله فقط
وقتی ممکن است
که از سطح به عمق
برویم،
با استفاده
از روش علمی
خصلت مسئله را
عمیق تر کنکاش
کنیم تا
بفهمیم که جامعه
حقیقتا چگونه می
چرخد، چرا
به این شیوه
می چرخد، چرا مشکلات
دوباره و
دوباره تکرار
می شوند و چه باید کرد؟
در غیر این
صورت در سطح
مسئله گیر
میکنیم و لایه
سطحی مسایل را می
بینیم ودر
نتیجه راه حل
های ساده لوحانه
ای ارایه
میکنیم، از
این دست که
بیایید چند تا
از این سرمایه
داران را قانع
کنیم که منطقی
تر باشند یا
چیزهایی از
این دست.
همین
حرف را درباره
بحران محیط
زیست زدم. می توانید
تمام عمرتان
را صرف قانع
کردن مردم
کنید که زباله
های تَرِشان
را برای تهیه
کود تفکیک
کنند، تا جایی
که می توانند
از حمل و نقل
عمومی استفاده
کنند، بیشتر
پیاده
بروند،
بیشتر از دوچرخه
استفاده
کنند، مصرف
سوخت {ماشین}
را کاهش دهند
و چیزهایی از
این قبیل. می
توانید تمام
اینکارها را
بکنید ولی
همچنان در سطح
هستید و فقط
دارید یکسری
تغییرات
نمادین انجام
می دهید. این
ایده ها تا
حدی ارزشمند
هستند (به ویژه
اگر در یک
نظام متفاوت
اجرا شوند).
اما صاف و ساده
بگویم که در
سرمایه داری
بنیان و پایه
های مادی برای
این که چنین
ایده هایی
حقیقتا ریشه
بدوانند و
حداقل در
ابعاد و مقیاسی
که برای ایجاد
تحولی اساسی
لازم است،
دوام بیاورند،
وجود ندارد.
ببینید،
بحران محیط زیست
یک مشکل جهانی
است و مقیاس و
ابعاد
اقدامات
ضروری عظیم
است و انجام
یکسری
تغییرات جزیی
اصلا مسئله ای
را حل نمی کند
و به جایی نخواهد
رسید چون در
قواعد نظام
موجود، هیچ
پایه مادی
برای ریشه
دواندن این
اقدامات نیست؛ هیچ
پایۀ مادی
برای ایجاد
تغییرات کافی
در نحوه رابطۀ
ما با محیط
زیست وجود
ندارد،
تغییراتی که
به اندازه
کافی از آن چه
امروز در
جریان است،
متفاوت باشد.
سوال: یک
بار دیگر بگویم
که یکی از
ایده ها که
بعضی ها برای
تغییر دادن
جامعه دارند
مثل همان ایدۀ
جهیدن از ساختمان
های بلند و
پرواز کردن
است. گرچه
آنها احتمالا
مسئله را این
طور نمی
بینند. ولی
ایده ای که در
بین عدۀ زیادی
از مردم، به
ویژه میان طبقه
متوسط طرفدار
دارد این طور
است که،
بیایید
اختلاف سطح ها
را از بین
ببریم و همه را
با هم برابر
کنیم. خب، یکی
از برجسته
ترین شاخص های
دنیای تحت
سلطۀ سرمایه
داری- امپریالیسم
وجود
نابرابری های
عجیب هم در
داخل جامعه ایالات
متحده آمریکا
و هم در مقیاس
جهانی است:
نابرابری بین
ملتهای
مختلف،
نابرابری در
درون ملیت های
مختلف، بین زن
و مرد، بین کسانی
که با زور
بازو کار می
کنند و آنها
که با ذهن کار
می کنند.
نابرابریها و
تمایزات عظیمی
در این نظام
وجود دارد که به صورت
دایم تولید می
شوند. من فکر
میکنم حتی
خیلی از
آدمهای خوش
نیت هم به
مساله اینطور
نگاه می کنند
که: «بله،
نابرابریهای
عظیمی وجود
دارد، پس
بیایید همه را
با هم برابر
اعلام کنیم.
چرا نباید
اختلاف سطح ها
را از بین
ببریم؟». ولی
این ایده خیلی
سریع به دیوار
واقعیت می
خورد. چون در
نظامی که
دایما
نابرابری را
تولید و تقویت
و تحمیل می
کند، برابر
اعلام کردن
همه با هم،
مشکل را حل
نخواهد کرد.
حتا بعد از انقلاب
در جامعه
سوسیالیستی،
اگر صرفا همه
را برابر
اعلام کنید
ولی پایه و
اساسی که این
نابرابری ها
را تولید می
کند از بین
نبرید، بازهم
مشکل حل نمی
شود. اگر ممکن
است بیشتر
درباره این
پدیده صحبت
کنید؟
بگذارید
تکرار کنم که
این جهان بینی
منطبق بر
موقعیت قشر متوسط
در جامعه است
که خواست
هایشان حول
دموکراسی
بیشتر یا
دموکراسی
«واقعی» و
برابری میان همه
می چرخد.
آردی
اسکای بریک: این
یکی از
تبارزات خاص
جهانبینی
طبقه خرده بورژوا
است. یک
جهانبینی
ایده آلیستی و
کاملا تهی از
ماتریالیسم
علمی است، چون
اصلا به این
مسئله نمی پردازد
که ریشۀ
نابرابری ها
چیست و چگونه
واقعا میتوان
بر آن غلبه
کرد. نمی شود
صرفا یک برچسب
برابری بر
مردم زد و فکر
کرد که مسئله
حل است. چه
چیزی این
نابرابریها
را که به آنها
اشاره کردی تولید
میکند؟
ببینید،
کمبود ماتریالیسم
علمی باعث می
شود که بسیاری
از مردم از
سنجش اینکه که
چه چیزی در هر
جامعه نقش بنیادی
بازی میکند،
سرباز بزنند.
چه چیزی پایه و
بنیاد هر
جامعه است،
شکل های
سازماندهی
اقتصادی هر
جامعه چیست،
روابط
تولیدی
هر جامعه
کدام است. هر
اقتصادی می
کوشد تا
ضروریات
زندگی را
تامین کند ولی
به چه شکلی؟
از چه طریقی؟
با چه
اهدافی؟ برای
منفعت رسانی به
کدام بخش از
جامعه و به
هزینه کدام
بخش از مردم
جامعه؟
به
این دلیل است
که هرکس باید
حداقل برخی اصول
اولیه اقتصاد
سیاسی را
بیاموزد تا
ارتباط میان
مسایل
را بفهمد....
برای همین است
که به «چهار
کلیت» اشاره
کردم تا
ارتباط میان
تمایزات
طبقاتی و سایر
تمایزات و
نابرابری ها
را با شکل های
زیربناییِ
سازمان
اقتصادی و
روابط تولیدی
که خصلت آن
سازمان
اقتصادی را
تعیین می کند
بفهمیم و
بدانیم که
اقتصاد چگونه
و بر چه
مبنایی کار می
کند. و ربط همه
اینها به
روابط
اجتماعی،
ارزشهای
اجتماعی و
نحوه روابط
مردم با
همدیگر و ایده
هایی که دارند
چیست. این
مسایل بی ربط
به هم نیستند.
نحوه ای که
مردم با
همدیگر رابطه
بر قرار
میکنند و شیوه
ای که با
همدیگر رفتار
میکنند در خلا
و جدای از
سازمانیابی
بنیادی جامعه
در سطح
اقتصادی و از
لحاظ روابط
تولیدی اتفاق
نمی افتد. این
را هم بگویم
که درست نیست
بگوییم کل
کاری که باید
کرد این است
که یک زیربنای
اقتصادی بهتر
برقرار کنیم و
باقی مسایل
خود به خود حل
خواهند شد.
چنین دیدگاهی
یک دیدگاه
اکونومیستی کوته
نظرانه است.
در نتیجه، کمونیستهای
انقلابی
همیشه بر این
مساله تاکید میکنند
که باید همیشه
به صورت مداوم
به انقلابی
کردن عرصه های
دیگر ادامه
داد. در جامعه
سوسیالیستی
کارتان را
باید با
برقراری یک
اقتصاد
برنامه ریزی شده
شروع کنید که
حول سودآوری
خصوصی ساختار
نیافته باشد
بلکه یک شیوه
کاملا نوین از
سازماندهی
تولید در
جامعه باشد.
ولی
اگر تمام
کاری که می
کنید همین
باشد، همه
مشکلات حل
نخواهد شد.
شما واقعا
باید در تمامی
عرصه های
جامعه
تغییرات
ملموس ایجاد
کنید. ببینید،
برای تغییر
روابط
اجتماعی،
تغییر افکار
مردم و نحوه
روابطشان با
یکدیگر، باید مبارزات
زیادی میان
خود مردم
جریان یابد.
در جامعه
سوسیالیستی
همچنان باید
روی آن دسته از
تمایزاتی که از
جامعه کهنه به
جامعه جدید به
ارث رسیده،
کار کنید.
تمایزاتی
مانند شکاف
میان زن و
مرد، تمایزات
میان ملل
مختلف و تضاد بین کار
فکری و کار
یدی. اینها بازماندۀ
شیوه های
قدیم، بقایای
جامعۀ کهنه
هستند و در
جامعه
سوسیالیستی
همچنان روی
طرز تفکر و
روابط عینی
مردم در زندگی
واقعی تاثیر
خواهند گذاشت.
بنابرین در تمام
دوران گذار
سوسیالیستی
باید روی همه
اینها کار
کرد.
می
توانیم
همچنان
درباره این
مساله بیشتر
صحبت کنیم. اما
چیزی که می
خواهم برجسته
کنم این
واقعیت است که
اگر
ماتریالیسم
نداشته
باشیم، اگر
تحلیل علمی
ماتریالیستی
از آن چه در
زیربنای ساختاربندی
جامعه قرار
دارد نداشته
باشیم، آنوقت
اعلام اینکه
مردم در همه
چیز با هم
برابر هستند
بی معنی است.
میتوانید
آنقدر درباره
دموکراسی
صحبت کنید تا
نفستان بند
بیاید بدون اینکه
چیزی عوض شود.
چون، شالوده
ای را که مرتبا
و روزانه این
تفاوت ها و
تمایزات
ستمگرانه را
باز تولید
میکند تغییر
نداده اید. می
خواهم نظر شما
را به «سه جمله
در باره
دموکراسی» از
باب آواکیان
جلب کنم. او در
کتاب پایه ها (BAsics)
در (BAsics 1:22)
می گوید:
در
دنیایی که مهر
تمایزات عظیم
طبقاتی و نابرابری
اجتماعی را بر
پیشانی دارد،
صحبت کردن درباره
"دموکراسی"
بدون صحبت
کردن درباره خصلت
طبقاتی این
دموکراسی و
اینکه در خدمت
چه طبقه ای
است، بی
معناست و حتی
نتایج معکوس
دارد. تا
زمانی که
جامعه به
طبقات تقسیم
شده " دموکراسی
برای همه" نمی
تواند وجود
داشته باشد.
این یا آن
طبقه بر سایر
طبقات حاکمیت
خواهد کرد و آن
نوع دموکراسی
که از همه
بیشتر به
منافع و اهدافش
خدمت می کند
را حاکم کرده
و ترویج می
کند. سوال
اینست که : کدام
طبقه حاکمیت
خواهد داشت و
آیا حاکمیت آن
طبقه و نظام
دموکراسی اش
به تداوم تمایزات
طبقاتی،
روابط
استثمارگرانه،
ستمگرانه و
نابرابریِ
منطبق بر آن
خدمت خواهد
کرد یا به الغای
این ها.
یک
نقل قول دیگر
از کتاب پایه
ها (BAsics 1:22)
هست که کمی
پیچیدگی دارد
به نظر من به
اندازه کافی
در آن کندو
کاو نمی شود
در حالی که به
نظر من درک آن
بسیار مهم
است. این نقل
قول به قلب مسائلی
از این دست که
ریشۀ تمایزات
طبقاتی کجاست،
منظور آدم های
مختلف از
دموکراسی
چیست، جهان
بینی کدام
طبقات را بیان
می کنند، این
جهان بینی ها
به چه منافعی
خدمت کرده و
منطبق بر حرکت
جامعه در کدام
مسیر هستند.
همانطوری که BAsics 1:22 می گوید
مساله اینست: آیا این
{دموکراسی} به
ادامه
تمایزات
طبقاتی و
تداوم
روابط
استثماری و
ستمگرانۀ
منطبق بر آن
خدمت میکند یا
نهادی
است که واقعا
به سمت الغای
این تمایزات
و آن روابط
بهره کشی، ستم
و نابرابری
حرکت می کند؟
کدامیک از این
دو؟
یک
بنیان و پایۀ
مادی در سطح
زیربنای
اقتصادی جامعه
وجود دارد که
نحوۀ سازمان
یابی جامعه را
تعیین میکند.
بنابراین
مردم باید
خیلی بیشتر در
مورد رابطۀ
میان افکار و
ایده ها با زیربنای
مادیِ جامعه
فکرکنند. چون
آن چه کمابیش
می تواند به
افکار و ایده
ها اعتبار ببخشد،
یا کمابیش
پایۀ مادی
برای ریشه
دواندنشان در
دنیای واقعی
فراهم کند،
همین بنیان و
پایۀ مادی
جامعه است. در
غیر این صورت،
ایده هایی
انتزاعی {
منتزع از
دنیای عینی } و
شناور در خلا
خواهند بود. باید
ایده ها را
متصل کنیم به
واقعیت مادی.
یک ایده
میتواند خیلی
خوب و مطلوب
باشد، مثلا
ممکن است قرن
ها قبل یک نفر
ایده بسیار
خوبی درباره
اینکه چگونه
می توان جامعه
را از نو ساخت
داشت اما در
آن زمان پایه
های مادی برای
عملی کردن آن
ایده خوب موجود
نبود. ببینید
اینجا رابطه
ای هست. ما
الان در دوره
ای از تاریخ
بشر زندگی می
کنیم که این
رشته ایده های
جدید، که
منطبق بر روابط
نوین و جهت
گیری نوین برای جامعه
هستند، فعلیت
زنده دارند
چون برای ریشه
دواندنشان در
جهان واقعی یک
پایۀ مادی
وجود دارد.
ولی تحقق این
امر نیازمند
آن است که نظام
کنونی و
ساختارهای
موجود را از
میان برداریم
تا زمین برای
یک شروع
جدیدپاکسازی
و آماده شود.
سوال: یک
نکته خیلی مهم
اینجا هست که
اتفاقا من می
خواستم در
سوال قبلی ام
به آن
بپردازیم: در
قلب انقلاب
کمونیستی
مساله فائق
آمدن
برنابرابریهای
عمیقی قرار
دارد که تحت
نظام امپریالیستی-
سرمایه داری
تولید می
شوند. ولی شما نمیتوانید
فقط با اعلام
کردن اینکه
همه با هم برابر
هستند،
نابرابریها
را از بین
ببرید و بعد
بگویید که خوب
همه اکنون با
هم برابر
هستند. به یک
انقلاب واقعی
نیاز است تا
نظامی که مسئول
این
نابرابریهاست
را به کناری
بزند. حتی بعد
از انقلاب هم
در جامعه
سوسیالیستی نمیتوانیم
ادعا کنیم که
همه برابر
هستند. یک پروسه
کامل نیاز است
تا بر
نابرابریهایی
که به آن
اشاره کردی
فایق بیاییم.
مسلما در
ظرفیت این
مصاحبه نیست
که به صورت
عمیق و با
اشاره به همه
جزییات به این
سوال پاسخ
بدهیم. کمی از
موضوع صحبت
مان پرت می
افتیم ولی
میخواهم چند
منبع را معرفی
کنم که
خوب است معرفی
کنیم تا
مردم عمیق تر
به این سوالات
بپردازند.
اول
قانون
اساسی
است که شما
هم قبلا به آن
اشاره کردی. پیش
نویس قانون
اساسی برای
جمهوری
سوسیالیستی
نوین در
آمریکای
شمالی
که بر مبنای
سنتز نوین باب
آواکیان یک
تصویر بسیار
روشن از اینکه
جامعه
سوسیالیستی
چگونه خواهد
بود ارایه
میکند، و
تصویری از
کلیت فرایند
فایق آمدن بر
این
نابرابریها
به دست می دهد. یک
منبع دیگر،
نوشته ای از
آواکیان است
با این عنوان: پرنده
ها تمساح نمی
زایند ولی انسان
میتواند
افقها را در
نوردند. این
اثر هم در
وبسیات (revcom.us)
قابل دسترس
است (توضیح
مترجم: و
ترجمه فارسیِ آن
در وبسایت حزب
کمونیست
ایران م.ل.م در
دسترس است). تا
آنجا که می
دانم، اثر
دیگر باب
آواکیان تحت
عنوان دموکراسی،
آیا بهتر از
این
نمیتوانیم
عمل کنیم؟ Democracy: Cant We Do Better Than That?
در هند بازچاپ
شده است.
این اثر
هم به سوالات
مطرح شده
بسیار مرتبط
است.
این سه اثر
را معرفی کردم
چون وارد عمق
و جزییات
موضوع می رود
که در حوصله این
مصاحبه نمی
گنجد.
اسکای
بریک: یک اثر
دیگر باب
آواکیان که
برای کند و
کاو در مسائل
مطرح شده منبع
بسیار خوبی
است مقالۀ کمونیسم و
دموکراسی
جفرسونی (Communism and Jeffersonian Democracy)
است.
سوال:
بله
اسکای
بریک :
میخواهم به یک
مفهوم دیگر هم
بپردازم که به
نظرم در رابطه
با این سوال
مهم است. بعضی
از مردم می
پرسند: آیا
هدف ما نباید
دموکراسی
باشد؟ در
رابطه با این
سوال هم می
خواهم برگردم
به این واقعیت
که ایده ها در
خلا شناور
نیستند و اگر
روش علمی را
به کار نبریم
و دنبال بنیان
های مادی که
زیربنای این
ایده ها هستند
نگردیم، از
ریل خارج
خواهیم شد.
یکی از گفته
های مارکس را
که به نظرم
خیلی تحریک
آمیز است می
خواهم نقل به
مضمون کنم.
جایی کارل
مارکس با
استفاده از یک
شخصیت پردازی
کلی در مورد
اینکه وجه
اشتراک روشنفکر
دموکرات و
دکاندار در
چیست صحبت می
کند. مارکس می
گوید در زندگی
روزمره بین
این دو نفر از
زمین تا آسمان
فاصله است. از
لحاظ اینکه یک
دکان دار و یک
رشنفکر در طول
روز چه کاری
انجام می دهند
یا به چه
چیزهایی فکر
میکنند،
بینشان از
زمین تا آسمان
فاصله است.
ولی نقطه
اشتراکشان ناتوانی
شان در دیدن
افقی ورای
افق حق بورژوازی
است، ناتوانی
شان برای تجسم
و خواست افق اساسا
متفاوت برای
سازماندهی
جامعه است. و
اگر از زاویه
ای دیگر به
آنها نگاه
کنیم می بینیم
که دکانداران
بر مبنای منافع
کوچک خود کار
می کنند و
روشنفکران
برای امتیازات
و پیشرفت های
حقیر. تلاشهای
این دو گروه
هر شکلی به
خود بگیرد،
اساسا وضعیت
کنونی شان در
نظام موجود را
تقویت میکند،
آنها تب و تاب
آنرا ندارند
که از چارچوبه
کنونی جامعه
فراتر بروند.
در سطح مسئله،
ممکن است این
طور به نظر
آید که این دو
قشر عناصر
بسیار
متفاوتی در
طبقه متوسط
هستند، اما
هیچ یک از
چارچوبۀ تثبیت
شدۀ نظام
کنونی فراتر
نمی روند و در
همین جاست که
اغلب به هم
رسیده و
اشتراک دارند.
من
نا آشنایی
مردم با
چارچوب
بنیادا
متفاوتی که
هرگز با آن
برخورد نکرده
اند را تقصیر
خودشان نمی
دانم. این
مساله یک
جورهایی شبیه
رفتن به یک
سیاره دیگر
است! باید
واقعا کند و
کاو کنند تا
بفهمند چنین
جامعه ای چه شکلی است و
زندگی روزمره
در آن چگونه
خواهد بود.
تقصیر مردم
نیست که به
صورت خودکار در
مورد جامعۀ
سوسیالیستی
که بر مبنای
سنتز نوین بنا
خواهد شد و چه
شکلی خواهد
بود، چیزی نمی
دانند. ولی
آنها را مقصر
می دانم که
تلاش نمی کنند
آن را بدانند
به ویژه وقتی
یک نفر اینقدر
زحمت کشیده و
چارچوبه ای را
برای چنین جامعه
ای تکامل داده
است، آنها
باید تلاش
کنند و آن را
درک کنند. با
خواندن این
آثار از جمله قانون
اساسی برای
جمهوری
سوسیالیستی نوین
در آمریکای
شمالی تصویر
خیلی ملموسی
از اینکه
جامعه در چنین
جامعه چگونه
خواهد بود، به
دست می آورید.
این تصویر
خیلی روشن و عینی
ترسیم شده
است. تغییرات
بسیاری یک شبه
رخ خواهد داد
و مردم هم از
این تغییرات
استقبال خواهند
کرد. مثلا بعد
از انقلاب
دیگر پلیس در
خیابانهای
شهر به روی
مردم اسلحه
نمی کشد. یا مثلا
دیگر ترس از
تجاوز - به
ویژه در شب- مانع
تحرک آزادانۀ
زنان نخواهد
بود و یا مورد
ضرب و شتم
همسران قرار
گرفتن و پناهی
نداشتن وجود
نخواهد داشت.
دیگر این
جنگهای توسعه
طلبانه
امپریالیستی
که مردم را به
کام خود می
کشند وجود
نخواهند داشت.
دیگر این
سازمان یابی
جنون آمیز
جامعه را
نخواهیم داشت
که به صورت روزمره بشریت
را از طریق
نابودی محیط زیست
به سمت انقراض
میراند.
البته
کماکان
درعرصه های
مختلف مشکلات
زیادی خواهیم
داشت که باید
روی آنها کار
کنیم. باید
همچنان بر روی
تغییر نحوه
تفکر مردم کار
کنیم. ولی یک تکیه
گاه مادی
خواهیم داشت
که پایۀ
انجام این
کار را در
اختیارمان
خواهد گذاشت که
به طور منظم و
پیوسته این
کار را انجام
دهیم و در عین
حال مردم
احساس خواهند
کرد می توانند
آسایش خیال
داشته باشند،
می توانند بر
سر مسائل
مختلف اختلاف
داشته و بر سر
آن ها کلنجار
بروند و در
سراسر جامعه
فضای تنفس
خواهد بود.
تکرار میکنم
این یکی از
شاخص های سنتز
نوین است. این
تغییرات زیر
فشار چکمه نظامی
و تبدیل افراد
به آدم آهنی
که همه مثل
ربات
فکرکنند، به
دست نخواهد
آمد. البته
منظورم این
نیست که در
جوامع
سوسیالیستی
قبلی چنین چیزی
رخ داد. چنین
ادعایی افترا
خواهد بود. ولی
با رهبری سنتز
نوینِ باب
آواکیان اهمیت
جوشش
فکری، دست و
پنجه نرم
کردن
با نظرات
مختلف،
کشتی گرفتن
با ایده ها را درک
کرده و برای
دگرگونی
مستمر عرصه
های مختلف
جامعه روش های
متنوعی را
تجربه خواهیم کرد.
کدام
سمت ایستاده
اید؟
سوال: در
بحثی که می
کردی نکات
بسیار روشنگر
و مهمی در این
باره بود که
چگونه شیوه
های تفکر
متفاوت با
جایگاه های
طبقاتی
متفاوت در
جامعه مرتبط
اند. و فحاشی،
بدگویی و
حملات شخصی به
باب آواکیان
بدون اینکه
حقیقتا با
محتوی آثارش
درگیرش شده
باشند، ربط به
شیوۀ تفکر
طبقاتی معین
دارد. این
مسئله
زیربنای مهمی
دارد. ولی
میخواهم باز
برگردم به
ضررهایی که
این رفتار به
بار می آورد.
یک دسته از
مردم هستند که
خیلی رک و
روشن ضد
انقلاب هستند
و هدف تعریف
شده شان،
نابودی تمامی
تلاشهایی از
این دست است.
ویک دسته دیگر
از مردم هستند
که در این
طبقه بندی
قرار نمی
گیرند ولی
همین شرارت، بدگویی
و رفتار منحط
را تکرار می
کنند. ممکنه کمی
بیشتر درباره
نتایج این
رفتار و
ضررهایی که می
زند صحبت کنی؟
اسکای
بریک: در دهه
شصت مردم عادت
داشتند که
خیلی رک و صریح
یکدیگر را به
چالش بگیرند و
بپرسند، «کدام
طرفی ایستاده
ای؟» چیزی که
باید تشخیص
داد اینست که
خیلی از این
افراد که در
فرهنگ
لیچارگویی و
حملات افترا
آمیز درگیر
هستند، گذشته
از اینکه حقیر
و پست هستند،
ناامید کننده
هم هستند و
هیچ حرف درست
و حسابی مطرح
نمی کنند و
خودشان هیچ پاسخ
با محتوایی
جلو نمی
گذارند. این افراد
خیلی آزار
دهنده هستند. به نظر
من مهم است که
این پدیده
زیادی ذهنمان را
درگیر و از
مسایل اصلی
منحرف نکند.
وجود چنین
پدیده ای بخشی
از ماجراست.
همیشه کسانی
خواهند بود که
وقتی شما سعی
می کنید کار خوبی
انجام بدهید،
می خواهند
پاچه ات را
بگیرند.
بنابراین، این
چیزهای بخشی
از ماجراست و
نباید بیش از
اندازه به آن
بها داده و
ذهنتان را
درگیر کنید. و
بدانید،
زمانی که شمار
وسیعی از
مردم، از میان
طبقات تحتانی
و دیگر قشرها
که به واقع
سودای آنرا
دارند که برای
ایجاد دنیای
بهتری با هم
متحد شوند، به
میدان
بیایند، این
شرایط شروع به
تغییر خواهد
کرد و مردم به
اینها خواهند
گفت: تشریف
ببرید، ما از
رفتار شما و
سنگ اندازی
هایتان
حالمان به هم
می خورد، از
جلوی چشم مان
دور شوید،
دیگر تحملش را
نداریم.
از
طرف دیگر،
بدون اینکه
بخواهم آن را
خیلی بزرگ کنم
یا ذهنمان را
بیش از اندازه
درگیرش کنم،
باید بگویم
مهم است
بفهمیم که این
نوع حملات، از
لحاظ لطماتی
که به طور
عینی به بار می
آورند، صرفا
مثل یک مزاحمت
ساده نیست.
وقتی می
خواهیم در
کشوری مثل
آمریکا
انقلاب کنیم، قبل از
رسیدن به
مرحله ای که
برای عملی کردن
انقلاب و کسب
عملی قدرت
سیاسی (که هدف
فعالیت های
امروزمان است)
باید دست به
آن اقدام
ضروری بزنیم،
یک پروسۀ
طولانی مدت
تدارک سیاسی
لازم است.
چنین چیزی یک
شبه خلق نمی
شود. شرایط
باید به ظهور
برسد، شرایط
را باید خلق
کرد، زمینه را
باید آماده
کرد، مردم را
باید آماده
کرد و حزب
پیشاهنگ را
باید آماده کرد.
و روی همه
اینها باید به
صورت نظام مند
کار کرد و طی
یک بازه زمانی
نسبتا
گسترده،
تدارک دید. و
هنگامی که
مشغول این کار
هستیم
نمیتوانیم
انتظار داشته
باشیم که
کسانی که
جامعه را
اداره میکنند،
گوشه ای
بنشینند و
تماشایمان
کنند. اگر
آنها فکر کنند
که ما مطلقا تاثیری
نداریم و
مطلقا کسی به
کار ما علاقه
ای نشان نمی
دهد، ممکن است
برای مدتی چشم
شان را روی ما
ببندند. اما
حداقل یک
چشمشان به ما
هست چون درک
می کنند ما
تهدیدی
بنیادین برای
نظامشان
هستیم. و به
ویژه زمانی که
صفوف مان شروع
به گسترش کند
و با شمار
روزافزونی از مردم
پیوند برقرار
کنیم و دایره
نفوذمان بیشتر
شود ... بُراق
خواهند شد.
ببینید، آنها
تحلیل گران
خودشان را
دارند، کسانی
را دارند که
کاملا قادرند
این واقعیت را
درک کنند که
رهبریت کسی
مثل آواکیان،
دارای محتوا
است و می
تواند برایشان
مشکلات جدی
درست کند.
آنها دست روی
دست نمی
گذارند. درست
برعکس آنها
هرکاری که از
دستشان
بربیاید
انجام می دهند
تا به جریان
انقلابی که در
حال قوی تر
شدن است، حمله
و نابودش
کنند.
تاریخ
آمریکا پر است
از سرکوب
دولتی و
اقدامات
جاسوسی و
خرابکاری
دولتی (COINTELPRO) علیه
باب آواکیان و
سایر
انقلابیونی
که در دهه 1960 قدم
به میدان
گذاشتند. مردم
باید خاطرات
باب آواکیان
را بخوانند:
از آیک
تا مائو و
فراتر از وی:
سفر من از یک آمریکایی
متعارف تا یک
کمونیست
انقلابی (From Ike to Mao and Beyond: My Journey from Mainstream America to
Revolutionary Communist) و
همچنین باید
به روز شمار
فعالیت های
سیاسی و رهبری
انقلابی باب
آواکیان از
دهه 1960 تا کنون
رجوع کنند تا
تمامی حرکات سرکوبگرانه
ای که از جبهه
های مختلف
علیه وی و سایر
انقلابیون
صورت گرفته را
ببینند. می
توان
تهدیدهای
نسبتا آشکاری
که از هر سویی
صورت گرفته و
کارزارهای
تبلیغاتی که
از سوی سرویس
های اطلاعاتی
برای لجن مال
کردن
انقلابیون و
به ویژه
رهبران
انقلابی برای بی
اعتبار
کردنشان در
چشم مردم راه
اندازی می
شوند را دید.
این امر جدیدی
نیست. این
شیوه معمول
رفتار
ماموران
{اطلاعاتی} حکومت
است. قصه های
پرافترا را
راه می
اندازند و
کسانی را
تشویق می کنند
که شایعات و
افتراها را
برای تضعیف
{فرایند
انقلابی}
تکرار کنند. البته
دست به ترور
رهبران
انقلابی هم می
زنند. و البته
وقتی رهبران
انقلابی را
ترور نمی کنند،
خیلی کارهای
دیگر می کنند
تا جنبش انقلابی
را دچار اخلال
کنند و مانع
آن شوند که
رهبران
انقلابی
کارشان را
انجام دهند، و
به واقع در
شرایطی قرار
بگیرند که
بتوانند
کارشان را
ادامه بدهند.
درنتیجه
اینجا ما با
یک رابطه
بسیار خصمانه
مواجهیم. برخی
اوقات، سرکوب و
اقدامات
ملموس
سرکوبگرانه
مانند محکومیت
های قانونی،
تعقیب و آزار
و تهدیدهای
فیزیکی از سوی
مقامات
حکومتی جریان
دارد. و در
دوره هایی همه
اینها بسیار
سریع و به شکل
بسیار خشنی
بروز پیدا
میکنند. در
دوره هایی هم
این سرکوبها
بیشتر در پس
زمینه رخ
میدهد و حالت
پوشیده تری
دارد و دست
حکومت تا حدی
مخفی می ماند.
تاریخا این
چیزها بستگی
دارد که در یک
دوره و زمان
معین،
ارزیابی
ماموران
حکومتی از حد
و حدود خطر
انقلابیون
چیست. و
همچنین می تواند
ربط داشته
باشد به
اختلاف هایی
که میان خودشان{در
هیات حاکمه}
درباره این که
در یک دوره خاص
بهترین شیوه
برای محدود
کردن یا سرکوب
جنبش های
انقلابی و
رهبران چیست:
بی اعتنایی به
آنها؟ افترا
زدن به آنان؟
دست و پایشان
را با
محکومیتهای
قانونی بستن؟
قتلهای سیاسی
هدف دار؟ این
اختلاف
هایشان برخی
اوقات می تواند
ربط به آن
داشته باشد که
برخی
کارگزاران
طبقۀ حاکمه
ممکن است
استدلال کنند
که کلی معضلات
دیگر روی
دستشان است و
نه فقط در سطح
داخلی بلکه در
سطح جهانی
درگیریهای
زیاد دیگری
دارند که باید
به آنها
بپردازند. به
این دلیل،
ممکن است
حداقل برای
مدتی توجهشان
بین جاهای
مختلف تقسیم
شود. اما خیلی
مهم است این نکته
را پیوسته در
ذهن داشته
باشیم که انقلابیون
حقیقی همیشه
با طرف مقابل،
با کسانی که
جامعه را
اداره می کنند،
در یک
رابطه
بنیادا
خصمانه قرار
دارند. چون
آنها در حال
ساختن یک جنبش
انقلابی
هستند که هدفش
اینست که در نهایت
تعداد بیشتر و
بیشتری از
مردم را درگیر
کنند و تعداد
هر چه بیشتری
از مردم را سازماندهی
کنند تا عملا
نظام سرمایه
داری شان را
سرنگون کنند،
نهادهای
دولتی شان را متلاشی
کنند و به جای
آن یک جامعه
کاملا نوین با
نهادها و
اندامهای
کاملا نوین
قدرت دولتی بر
پا کنند. بله
این رابطه به
صورت عینی یک
رابطه خصمانه
است. آنها
همینطوری
بیکار نمی
نشینند و
منتظر نمی
مانند که
انقلابیون به
مرحله ای
برسند که عملا
قادر به این
کار{ سرنگونی}
باشند. پس،
این یک خطر
همیشگی در پس
زمینه است.
یکبار دیگر می
گویم آنها
کاملا این
توانایی را دارند
که ویژگیهای
یک رهبر
انقلابی ویژه
را تشخیص
بدهند، کسی که
واقعا تجربه و
مهارتهای همه
جانبه لازم
برای رهبری کل
ماجرا را دارد.
آنها درباره
کسانی مثل
لنین یا مائو
حرف می زنند و
درباره آنها
مطالعه می
کنند. آنها متوجه
این امر هستند
که همه افراد
درگیر جنبش یا
همه اعضای حزب
در آن
جوامع در حد
این رهبران
نبودند. آنها
نقش تعیین
کننده رهبران
تکامل یافته و
پیشرو را درک
می کنند.
به این
ترتیب می
خواهم
توجه همه را
به آن تصویر
بزرگتر و
زمینه وسیع
تری جلب کنم
که این
دارودسته های
«نفرت پراکن» و
صاحب «فرهنگ
افترا زنی و
لیچار گویی»
در آن عمل می
کنند. این
افراد وقت
بسیار زیادی
را صرف نفرت
پراکنی و افترا
زنی علیه
جنبشهای
انقلابی،
انقلابیون
جدی و رهبرای
برجسته
انقلابی نظیر
باب آواکیان میکنند.
بعضی وقتها
آدم از خودش
می پرسد: آیا
واقعا کار
بهتری ندارند
که انجام بدهند؟
آنها اغلب پشت
کامپیوترهایشان
پنهان می شوند
تا
برای نابود
کردن و بی
اعتبار سازی
باب آواکیان
سخیف ترین
حملات را بکنند،
آثارش را
وارونه جلوه
بدهند تا مردم
را از آموختن
از وی و پیروی
از رهبری اش
دلسرد کنند.
اگر با باب
آواکیان
موافق
نیستند، چرا
به جای خراب کردن
وی، انرژی شان
را برای حل
مسایلی که در
سطح جامعه یا
دنیا
نگرانشان می
کند، صرف نمی کنند؟
حقیقت اینست
که هیچ چیزی
بیشتر از این
آنان را
خوشحال نمی
کند که شما
سراغ کارهای
باب آواکیان نروید،
آثارش را نخوانید،
درباره
حرفهایش بحث و
جدل نکنید.
بعضی وقتها
حقیقتا سخت
است که بین یک
خوک واقعی
{عامل حکومت} و
یکی از این
«خوک- سانان»
نفرت پراکن یا
رهبران فرصت
طلب جامعه
تفاوت گذاشت.
احتمالا تا حدی
هم با هم یکی
شده اند.
خیلی
ها هستند که
خودشان
کمونیست یا
انقلابی نیستند
ولی مایلند با
صرف وقت،
انرژی، پول و
منابعشان از
انقلابیون
حمایت کنند،
یا از فعالیت
های
انقلابیون در
سازماندهی
مقاومت در برابر
ظلم و ستم های
اجتماعی، در
دامن زدن به بحث و
مناظره های
گسترده
اجتماعی درباره
باب آواکیان و
نظراتی که او
درباره
مشکلات
جامعه و
راههای ممکن
برون رفت
دارد، پشتیبانی
کنند. یکی از
کارهای «نفرت
پراکنان»
ممانعت از
حمایت این نوع
افراد از
انقلابیون
است. بعضی از
این ها عملا
راه می افتند
و می روند
سراغ کسانی
که حاضرند
چنین حمایت
های گشاده نظرانه
ای را به
انقلابیون
بکنند و به
آنها می گویند
از انقلابیون
دوری
بگزینند، با
آنها ضدیت
کنند، در ملا
عام
باب آواکیان
را نفی کنند و
حتی کتابها،
فیلمها
وسخنرانی هاب
باب آواکیان
را گوش ندهند
یا نخوانند و
بالاتر از همه
اینها هیچ
پول، وقت یا
منابعی به
انقلابیون
اختصاص ندهند.
این کار
حقیقتا حقیر و
تهوع آور است.
مسلما
انقلابیون در
اشکال مختلف
به حمایت نیاز
دارند. از
جمله به مقدار
زیادی پول نیاز
دارند که
پیامشان را از
طریق کتابها،
فیلم یا انواع
دیگر ماتریال
در سطح جامعه
ترویج کنند.
یک انقلاب
هرگز بدون
چنین حمایتهای
گسترده ای
اتفاق نخواهد
افتاد. آشکار
است که
انقلابیون که
سعی می کنند
انقلاب را در
جامعه ای مثل
آمریکا گسترش
بدهند، هیچ
وقت پولدارنخواهند
شد. اگر هدفت
اینست که به
عنوان یک فرد پولدار
بشوی بهتر است
که یک کار
دیگر پیدا کنی!
(خنده).
اینهم مسلم
است که
انقلابیون
هرگز از دولت
یا سازمانهای
بزرگ خصوصی
بودجه
و کمک مالی
برای انجام
کارشان دریافت
نخواهند کرد!
در نتیجه
همیشه کمبود
پول وجود
خواهد داشت.
مانند هر چیز
دیگری،
انقلابیون هیچ
راه دیگری
ندارند به جز
اینکه به مردم
عادی تکیه
کنند تا امر
مهم انقلاب را
پیش ببرند. از
این رو خیلی
اهمیت دارد
کسانی که
فقیرند فعالیت
هایی مانند
فروش کیک
خانگی را در
مجتمع های
مسکونی
سازماندهی می
کنند تا برای
انقلاب پول
جمع
کنند چون از
ته قلب می
دانند که این
مسئله برای
زندگی آنها
اهمیت دارد و
باید حمایتش
کرد. این هم
مهم است که
کسانی که پول
و در عین حال
وجدان اخلاقی
و احساس
مسئولیت اجتماعی
دارند- و حتا
کسانی که شاید
حتی بر سر ضرورت
انقلاب
یا انقلابی
از این یا در مورد
شایستگی
رهبری باب
آواکیان قانع
نشده اند-
مقادیر قابل
توجهی پول
اهدا می کنند
چون می فهمند
که این یک
پروژه ای جدی
با اهداف خوب
است؛ پروژه ای
است که حداقل
می تواند بحث
و جدلی ضروری
را حول مسائل
حیاتی به طور
گسترده در
جامعه به راه
اندازد؛
پروژه ای است
که در حال سازمان
دادن مقاومتی
مشخص در برابر
بی عدالتی های
جامعه امروز
است؛ پروژه ای
است که دارای
جهان بینی و
رویکرد گشاده نظرانه
ای است و به
طور کنکرت
دارد برای
متحد کردن طیف
متنوعی از
مردم در این
فرآیند کار می
کند. «نفرت پراکنان»
و سوداگران
لیچار، به طور
ویژه چنین حامیانی
را آماج قرار
می دهند.
امیدوارم که
تعداد زیادی
از این افراد
خودشان
{مستقلا} فکر کنند
و بتوانند
هرچه بیشتر از
ورای این حملات
غیر اخلاقی
حقایق امور را
ببیند و به
جای اینکه به
صورت غیر
انتقادی این لیچارو
افتراها را
قبول کنند و
به مخالفان
باب آواکیان
تبدیل بشوند،
سوالات زیادی
را بپرسند،
خیلی محکم و
استوار به
سراغ آثار
آواکیان بروند،
در کارهای وی
کند و کاش
کنند. این
مساله دقیقا
به مساله
ارزشهای
اخلاقی
فردی برمی
گردد که افراد
تا چه حد
دربرابر
فرهنگ افترازنی
مقاومت می
کنند و
حمایتشان از
انقلابیون را
حفظ و یا حتی
گسترش می
دهند.
مردم باید
بیشتر به این
مساله فکر
کنند. این دروغها
و وارونه سازی
کارهای باب
آواکیان توسط
کسانی انجام
می شود که
گرایش دارند
«چشم بسته کسی
را نفی کنند».
کسانی که هرگز
به صورت جدی
یک کتاب
آواکیان را
زیر رو نکرده
اند یا به
مجموعه وسیع
آثار وی ورود
نکرده اند و
قادر نیستند
وارد هیچ نوع
گفتگوی جدی یا
تحلیل و نقد
با محتوا در
مورد روش و
رویکرد وی و
سنتزنوین
کمونیسم
بشوند. با این
وصف، به شدت
مشتاق هستند
که دیگران را
به دوری جستن
از این رهبر
انقلابی تشویق
کنند. تمامی
اینها به نفغ
دشمن، کاملا
به نفع حاکمان
سرمایه دار
است. اهمیتی
ندارد
این افراد
این کار را
آگاهانه
انجام می
دهند، به
عواقب آن فکر
کرده اند یا
خیر. اینکه
اینها چنین
کاری را
آگاهانه
انجام می دهند
یا نه، در هر
حالت
به صورت عینی یک شکل
از همدستی
با دشمن است.
بنابراین من
یکبار دیگر
همه این افراد
را به چالش می
گیرم و می
پرسم: «آیا این
واقعا چیزی
است که
میخواهید؟»
آیا واقعا می
خواهید با این
کار نقش همدست
را بازی کنید؟
این کار متوقف
کنید! فورا
متوقفش کنید!
این بازی نیست. کاری
که انجام
میدهید تهوع
آور است. کاری
که میکنید بی
وجدانی است. کاری که
میکنید از نظر
عینی همدستی
با ستمگران
است. پس متوقفش
کنید! اگر
نظرات
متفاوتی
دارید، خیلی
هم خوب است. به
صورت کمال و
تمام بنویسید
و به صورت
اصولی و پر
محتوی وارد
بحث بشوید.
ولی افترا
زنی، لجن
پراکنی و
اینکه سعی کنید
مردم را فراری
بدهید را
متوقف کنید.
دست از اینکه
این کار را
هدف اصلی
زندگیتان
قرار دهید
بردارید.چونکه
اینطوری در
سمت غلط تاریخ
قرار خواهید
گرفت. عملا
دارید کار
دشمن را برایش
انجام می
دهید.
سوال: به نظر
می رسد که عده
بیشتری از
کسانی که خودشان
درگیر این
افترا زنی و
لیچارگویی
نیستند و از
نظر سیاسی
آگاه و فعال
هستند و حتی
مردم عادی در
سطح وسیع تر
جامعه باید
یاد بگیرند که
خط تمایز
کاملا روشنی که تو
ترسیم کردی را
بکشند. میان
داشتن اختلاف
نظرهای اصولی
با افترا زنی
و لیچار گویی
و حملات غیر
اصولی خط
تمایز بکشند.
باید
استانداردهایی
در مورد کشیدن
این خط
تمایزات
برقرار شود و
همه یاد
بگیرند که چگونه
این خط
تمایزات را
بکشند.
اسکای
بریک: بله درست
است. این نکته
ای بسیار مهم
است. وقتی
مردم عادی به
سمت ما می
آیند که
ببینند ما چه
می گوییم و چه
می کنیم و بر
سر راهشان با
لیچارهایی
علیه حزب
کمونیست
انقلابی
روبرو می شوند،
به ویژه وقتی
با حملات شخصی
و افتراهای سخیف
علیه باب
آواکیان
روبرو می
شوند، به
اعتقاد من
باید پاسخی
شبیه این را
بدهند:
تمایلی
ندارم این
چیزها را
بشنوم!
آواکیان کسی است
که همه زندگی
خودش را صرف
این کار کرده
و تلاش می کند
تحلیلی
ارایه بدهد که
چرا ما این
مشکلات بسیار عمیق و این
نابرابرایهای
عظیم را در جامعه
داریم و چگونه
می توانیم یک
جامعه کاملا نوین
داشته باشیم.
من هنوز نمی دانم
که قرار است
با وی هم نظر
باشم یا نه،
نمی دانم آیا
ما به انقلاب
نیاز داریم یا
نه ، نمی دانم
با افقی که
این آدم پیش
رو گذشته
موافق هستم یا
نه ، ولی قصد
دارم که به
سراغ آثارش
بروم. چیزی که
می دانم اینست
که مسایلی که
وی به آنها می
پردازد، آن
نوع مسایلی هستند
که همه ما
باید به آنها
بپردازیم و
اینها سوالات
بزرگی هستند
که همه ما
باید درباره
آنها بحث و
مجادله کنیم.
این کاریست که
باید انجام
بدهیم.
بنابراین
نمیخواهم این
داستان ها، این
بدگویی ها و
این حملات و
چیزهایی از
این قبیل را
بشنوم. اینها
تهوع آور
هستند و هیچ
جنبه مثبتی
ندارند. هدفش
فقط تلاش برای
نابود کردن یک
نفر است. برای
چه؟ وقتی یک
نفر این همه
تلاش کرده و
راهی پیش
گذاشته برای
این که جامعه
بتواند از این
کثافتی که در
آن است بیرون
بیاید، من می
خواهم راجع به
آن راه
بیشتر بدانم.
نمی دانم که
با آن موافق
خواهم بود یا
نه ولی می
دانم که در آن
کنکاش خواهم
کرد و
به عمق
محتوایش
خواهم رفت.